«خدا محبت است.»
«خدا محبت است.»
(اول یوحنا 6:4)
یک مسیحی در اتحاد شوروی که از زندان آزاد شده بود در نامهای چنین نوشت: «هیات ظاهری من هیچگونه جذابیتی ندارد. در اردوگاه کار اجباری در زیرزمین کار میکردم. در اثر حادثهای تبدیل به انسان گوژپشتی گشتم. یک بار پسرکی خیره به من نگاه کرد و پرسید: «عمو، آن برآمدگی در پشتت چیست؟» مطمئن بودم که پاسخ من باعث خنده میشد، با این حال گفتم: یک قوز است. کودک گفت: نخیر، خدا محبت است و هیچ کس را مبتلا به نقص عضو نمیکند. در پشت تو قوزی وجود ندارد، بلکه جعبهای در زیر شانههایت هست که بالهای فرشتگان در آن پنهان شده است. روزی جعبه باز خواهد شد و تو با این بالها به سوی آسمان خواهی رفت. از شدت شادی شروع به گریستن کردم. حتی هم اینک که مینویسم، میگریم.»
هر انسانی نوعی «قوز»، نوعی نقص جسمانی، ذهنی یا روحی دارد، چیزی که او را از بقیه متفاوت میسازد. این پدیدهها تنها هنگامی نقص جلوه میکنند که به آنها، از چشمانداز زندگی زمینیِ محدود خود بنگریم. در اینجا جزئی معرفت داریم (اول قرنتیان 12:13)
و به همین دلیل، زندگی و رنج های ما غالباً بیمعنی به نظر میرسند.
خدا مقدر کرده است که یکی قوز داشته باشد، دیگری بیماری، فقر یا اسارت در زندان یا محدودیت و داغدیدگی یا هر نوع اندوه دیگر.
لیکن ما معیارهای انسانی را که اینگونه امور را جزء مصائب به حساب میآورند، نمیپذیریم.
ما معیار آن کودک پر از روح را مد نظر قرار میدهیم و در غم و اندوه خود جعبههایی را میبینیم که بالهای فرشتگان در آنها نهفته شده است که باید با آنها به سوی آسمان پرواز کنیم.
Comments
Post a Comment