کلیسای پارسی زبانان سوئد - شلفتیو

Posts

شهادت من

پدر آسمانی تو با حضور ت در زندگی من درهای تازه را باز کر دی و یاس و سرگردانی مرا به امید تبدیل کردی، پدر، کمک کن تا واکنشمن در برابر ترس، ایمان در تو و اطاعت از کلام تو باشد، پدر افکارم ، دستها، روح وجسمم ، قلبم و زبانم همه را در مسح خود قرار ده در نام عیسی مسیح.

در ایران فروشگاه خدمات کامپیوتری و بانک نرم افزاری داشتم ولی باورم به اسلام از ترس بود چون میترسیدم، تظاهر میکردم . یکروز دوستم به من گفت میتونی برایم چند مقاله از مسیحیت و کتاب انجیل برایم دانلود کنی، منم قبول کردم. میدونستم خطرناک است ولی نمیدونم چرا قبول کردم. دو سه بار اول مجانی اینکارو کردم بعد پول خوبی به من پیشنهاد کرد که بتونم به صورت تصو یری تبدیلش کنم منم بیشتر اوقات آخر شبها در خانه روی این برنامه کار میکردم . سخت نبود خیلی ساده با چندتا کپی پست عکسها رو درست میکردم همراه با نوشته های انجیل. و بعد به تصویری تبدیلش میکردم. بعد از مدتی از من خواست که اگر امکان دارد همراه با صدا باشدمنم آیه ها را میخواندم و صدایم را روی تصویر مینداختم ولی تو ذهنم بدونه اینکه خودم بخوام مقایسه میکردم. یه جا یادم میاد خواندم در مسیح شاد باشید. یهو به این فکر کردم چقدر تفاوت بین اسلام و مسیحیت است در اسلام اگر بدونه وضو دست به قرآن بزنی باید کفاره بدهی، یا اینکه میگن از صبح تا شب باید ضجه بزنی و گریه کنی تا خدا بهت رحم کنه شاید صدات رو بشنوه. بین این دو خدا چقدر فرق است. اون موقع آشنایی زیادی با مسیحیت نداشتم چون از بچگی در مدرسه به ما گفته بودن مسیحیت یک دین است تا بعدها سرکلاس مارکوس به درستی فهمیدم که دین نیست بلکه حیات جاودان،راه و راستی و فیض است. وقتی من و شهلا به سختی از ایران فرار کردیم آمدیم ترکیه، قاچاق بری که پول مارو خورد و بعد راه آبی از ترکیه به یونان باز شد، به چشم خودم دیدم شهلا داشت غرق میشد من تونستم توی دریا از آب بیارمش بیرون، سه تا قایق که حرکت کردیم به سمت یونان که فقط ما رسیدیم از اونا خبری نشد، صربستان که باید اونجا میمردیم، باردار شدن شهلا و زمانی که دکترش به من گفت وضعیتش خیلی خطرناکه مجبوریم سزارین کنیم ولی 48 ساعت بعد زایمان باید تحت نظر باشه، اینا همه نشانه بود که ما در حفاظت و دستان امن عیسی مسیح هستیم.

در سال 2016 در جزیره گاتلند غسل تعمید شدم ولی قلبم پر از کینه و نفرت بود. کلام را میخواندم ولی برایم باز نمیشد خیلی جستجوکردم که کلیسا فارسی پیدا کنم ولی نبود. بعد از یکسال به شمال آمدیم. اول LÖVENGER و بعد به ANDERSTORP ولی همیشه به کلیسایی که نزدیک هتل بود میرفتم و ساعتها دعا میکردم. ولی انگار که یه چیزی در من کم بود یه کلیدی کم داشتم تا درها باز بشن.اون موقع به این درک نرسیده بودم. در آن زمان بود که دو نفر به خانه ما آمدن و گفتن از طرف کلیسا هستن و از من دعوت کردن برای حضور در کلیسا فارسی زبان و تدریس انجیل من هم با خوشحالی قبول کردم. چند روز بعد با ماشین به دنبالم آمدن، به مکانی رفتم که عده زیادی دری زبان بود ولی اصلا شبیه کلیسا نبود .بعد از چند جلسه متوجه شدم نمیتونم چیزی که آنها میگن رو درک کنم از طرفی تمام سوالات من با چند آیه و فیلم از قبل انتخاب شده جواب داده میشد. به خاله ام در استهکلم زنگ زدم و جریان رو گفتم و او مرا به شبانی در ترکیه وصل کرد و برایم توضیح داد. افکارشان برایم قابل درک نبود در صورتیکه در یوحنا 1: 5،1 و یوحنا 1: 14 و یوحنا 12:

45 به وضوح و روشنایی میگوید عیسی مسیح خداوند است. بعد از آن دیگر به جلسات آنها نرفتم، داشتم گم میشدم سر درگم شده بودم . مدت زیادی در خلوت فقط دعا میکردم "خداوندا خودت را به من نشان بده، از کدام راه باید به تو برسم، مسیرم را روشن کن.

ولی تا قبل از موعظه های مارکوس درک نمیکردم. با شخصی آشنا شدم که کمکم کرد در SECONDHAND PINGSTKYRKAN کار کنم، قرار شد هفته بعدش مشغول بکار شوم که یهو از اداره مهاجرت جواب منفی سوم را دریافت کردم. کلافه و مظطرب شدم. در خلوتم با خداوند حرف میزدم ناراحت بودم و گله و شکایت میکردم که چرا ؟ چرا داری نابودم میکنی؟ یک هفته از کارم میگذشت که با علی خان آشنا شدم و به من گفت چرا به کلیسا فارسی زبان نمیام. با تعجب گفتم مگر کلیسای فارسی داریم در شلفتیو؟ گفت اره ایمانداران زیادی هستند. خیلی خوشحال شدم و شماره برادر حمید رو به من داد که تماس بگیرم. با برادر حمید تماس گرفتم، دیدار کوتاهی با هم داشتیم و فکر میکنم متوجه شد من در چه وضعیتی هستم ولی خوب یادمه وقتی از کلام حرف میزد آرام میشدم. مانند زمین خشکی که سالها بی آب بوده و ترک برداشته ، وقتی آب بهش میدادن همه را میبلعید و باید دوباره آب بهش میدادن. حس میکردم جانی تازه گرفتم. ولی دوباره بعد از یکی دو روز دوباره دچار استرس ، ناامیدی میشدم. شرایط خانه هم بسیار بد بود دختر بزرگم دوستان خوبی نداشت و ناسازگار شده بود. فشار زیادی رویم بود و من سر در گم کاری از دستم بر نمی آمد. از طرفی اون حس بد کینه و نفرت اززندگی گذشته آزارم میداد.

اولین جلسه ای که در PINGSTKYRKANS با برادران ایماندار زیادی آشنا شدم که به من خوشامد گفتن. مارکوس به گرمی از حضورم استقبال کرد. دوباره دیداری با برادر حمید در خانه داشتم که فهمید من خیلی نگران دخترم هستم. برادر حمید گفت فقط در برابرخداوند زانو بزن و برای دخترت دعا کن.

بعد از مدتی برادر حمید و مارکوس اجازه ندادن من به محل کارم برگردم و گفتن به خانواده رسیدگی کنم. بعد از چندین ماه که خانوادهام به آرامش رسید، درک کردم. در یکی از جلسات به اراده خداوند بلند شدم و پیش مارکوس رفتم و گفتم موقعی که اجازه ندادین من به کارم برگردم ناراحت شدم، نمیفهمیدم چرا؟ ولی متشکرم که اجازه ندادین چون الان خانواده ام به آرامش رسید و گریه ام گرفت.

اون روز من به اراده خداوند بلند شدم و حرف زدم. من اصلا قدرت کلام نداشتم.

هر بار که پای درس مارکوس میامدم آرامشم و عشقم به مسیح بیشتر و بیشتر میشد. وقتی مارکوس کلام را باز میکرد وقتی درباره عیسی مسیح خداوند چنان با عشق حرف میزد که من مجذوبتر میشدم. در پایان یکی از جلسات که در مورد غسل بود برادر آرش گفت من چندین سال غسل نکردم چون به خودم گفتم من که میخواهم غسل کنم اگر در شرایط دشوار قرار بگیرم میتونم مسیح را انکار نکنم؟ این حرف مرا مدتها به فکر فرو برد. "متی 10: 33"

کلام را که میخواندم تمام وجودم آرام میشد. مثل کودکی که دستش در دست پدرش است و در امنیت کامل است، دقیقا حالا دیگر ایمان دارم کلام زنده است .در عین حال سوالات زیادی ذهنم را فرا میگرفت. در هر جلسه سوالاتم بدون اینکه بپرسم پاسخ داده میشد و هربار ایمانم قویتر میشد. دوست نداشتم هیچ جلسه ای رو از دست بدم فارغ از اینکه شاهد صمیمیت و یکرنگی برادران و خواهران ایماندارم بودم و اینکه همه یکدست و بی ریا بودن . چون پیام کلام همین بود عشق و محبت به یکدیگر حتی برای دشمنت دعای برکت کن. آرام آرام حس کردم طپش قلبم فرق کرده انگار نیرویش را از جای دیگری میگیرد.

احساس میکردم این قلب دیگر جای کینه و نفرت نیست. براحتی اون همه کینه و نفرت از یادم رفت. دست خودم نبود چون اراده خدای پدر بود. شب به درگاهش زانو زدم دعا کردم برای همه ایمانداران، اعتراف کردم که بخشیدم هیچ کس وجود ندارد که من از دستش ناراحت باشم .پدر آسمانی همه را بخشیدم که تو مرا ببخشی .پدر آسمانی قلبم رو لمس کرد.

حالا دیگر قلبم را به عیسی مسیح سپردم، چون حرمت دارد تا از او نخواهیم وارد نمیشود، من خواستم و قلب و مغزم را تقدیمش کردم.

دنبال راهی میگشتم که بتونم کلاسهای تدریس کلام مارکوس را انتشار بدم. لپ تابم خراب شده بود و فیلمبرداری از جلسات با دوربین دیجیتال به سختی امکان پذیر بودو قدرت خرید نداشتم.

در یکی از جلسات تدریس کلام مارکوس گفت کیا میخوان غسل بشن چند نفری دستشان را بالا بردن منم یه لحظه بردم بالا بعد سریعا پایین آوردم یاد حرف آرش افتادم میدونستم که مسیح رو انکار نمیکنم چون در کلام آمده است ."اما کسانی که پیش مردم مرا انکار کنند، من نیز ایشان را در حضور فرشتگان خدا انکار خواهم نمود" لوقا 12: 9

ولی بازم دستم را بالا نبردم. شب همان روز دعا کردم از پدر طلب بخشش کردم و گفتم زمان غسلم را تو تعیین کن. هفته بعد که شهلابه جلسه تدریس کلام رفت و وقتی برگشت گفت مارکوس گفت شهلا و علی غسل بشن. من بهش گفتم تو به مارکوس گفتی؟ گفت نه خودش اومد بهم گفت تو و علی غسل بشید. خودمو خیلی کنترل کردم . چون زمان غسلم را عیسی مسیح خداوند تعیین کرده بود. روزعید پاک من غسل شدم، تازه متولد شدم تمام گناهانم با خون مسیح پاک شد، من نجات پیدا کردم.فیض خداوند شامل حالم شد. فیضی که لایقش نبودم و فقط بخاطر عشق و محبت خداوند به من داده شد .از آب اومدم بیرون اولین چیزی که دیدم پنجره کلیسا بود انگار اطرافم همه چیز زیبا بود. میدونستم که خداوند نقشه های زیبایی برای زندگیم دارد و خدمتم به عیسی مسیح خداوند و ترویج خبر خوش کلام تا زمانی که بسویش برگردم از حالا شروع شد.

کمتر از یکماه نفهمیدم چی شد که تونستم یه لپتاپ بگیرم و از تواناییم برای منتاژ سرودهای پرستشی مسیحی برای جلال خداوند استفاده کنم .بعد از کنفرانس نمیدونم چی شد که تونستم دوربین هندیکم بخرم نفهمیدم پول دوربین چطور فراهم شد. میدانم که همه چیز به اراده عیسی مسیح است و در من داره کار میکنه. ^" اول قرنتیان 9: 16،51،14^"

به اولین LAPIS همراه با مارکوس و خواهر و برادرهای ایماندار رفتم. اونجا خانواده خیلی بزرگ بود چون برادرها و خواهرهای جدیدی را دیدار کردیم و همه با هم پدر آسمانی را جلال و ستایش کردیم. هر روزش جانی تازه میگرفتم. وقتی میدیدم مارکوس یک لحظه استراحت نمیکند منو مجذوب کرده بود. چون میدانستم مارکوس فقط برای عیسی مسیح خداوند کار میکند. و من در نام مسیح شکرمیکردم برای وجود فرشته زمینی خداوند مارکوس که نام مسیح را جلال میده و به خداوند خدمت میکند. من حقیقت کلام را زمانی درک کردم که مارکوس کلام را به زیبایی برایم باز کرد پای درسهای مارکوس درک کردم که انتخاب شدم که پدر را خدمت کنم و نامش راجلال بدم .درک کردم که اگر با ایمان حضور پدر آسمانی را بطلبی او را پیدا میکنی"مکاشفه 3: 20و21". درک کردم که اگر بدانی عشق و محبت پدر آسمانی چقدر زیبا و قشنگه دیگر با ترس زندگی نمیکنی. درک کردم که هر وقت کلام را خواندم آن را در زندگیم بکار ببرم. درک کردم که مسیح زندست نفس میکشه و همیشه با منه.من به خیلی از جوابهایم رسیدم. شکرت پدر میدانم که منو دوست داری کمکم کن که زندگیم طبق اراده و کلام و در مسیر تو باشه. کمکم کن که کلام را بدرستی درک کنم.آمین

عیسی مسیح در زندگیم خیلی پر رنگ شد من همیشه از خداوند برکت میگیرم. کاش میشد بیشتر ادامه بدم. شکر و سپاس میگویم پدررا برای فرشته زمینی که در مسیر من قرار داد و راهم و حقیقت کلام را به زیبایی برایم باز کرد. پدر آسمانی در نام مسیح برکت و آرامش و سربلندی برای کشیش مارکوس و همه برادران و خواهران ایماندارم خواستارم. آمین